در اصل روا بودن گردش گرى و جهانگردى, بحثى نيست, بلكه براساس رهنمودهاى فراوانى كه در منابع دينى وجود دارد مسلمانان به سيروسياحت در روى زمين تشويق نيز شده اند.1 مردم نيز به فراخور تواناييها و ابزارى كه در اختيار داشته اند به انگيزه هاى گوناگون, همانند فراگيرى دانش, تجارت, ديدن جاهاى ديدنى طبيعى و آثار بر جاى مانده از اقوام پيشين به گردش گرى در جاهاى گوناگون زمين مى پرداخته اند.
در عصر حاضر هم برابر پيشرفت همه جانبه اى كه در زندگى بشر پديد آمده است و وسايل مسافرت و گردش گرى بسيار آسان تر شده, جهانگردى و سياحت نيز به گونه اى چشمگير گسترش يافته است. امروز با اهميتى كه مسأله جهان گردى بويژه درابعاد فرهنگى و اقتصادى پيدا كرده است, به شدت مورد توجه كشورهاى مختلف واقع شده است. هر دولتى مى كوشد تا با جلب سياحان بيش تر سهم خويش را در داد و ستدهاى فرهنگى و نيز كسب درآمدهاى سرشار ارزى, افزايش دهد و بر رونق و شكوفايى فرهنگ و اقتصاد خويش بيفزايد.
مساله جهانگردى در شكل امروزين آن كه به عنوان يك صنعت سودآور و اشتغال زا مطرح است, از نقطه نظر فقهى پرسشهاى زيادى را فراروى فقيهان و محققان اسلامى قرار داده است. بى گمان, رونق گرفتن اين صنعت در سرزمينهاى اسلامى, بويژه در ايران اسلامى كه حكومت آن بر پايه هاى دينى و اعتقادى اسلام استوار است, درگرو يافتن پاسخهاى مناسب براى آن است.
بخشى از اين پرسشها در قلمرو كشورهاى اسلامى مطرح است و برخى ديگر در پيوند با كشورهاى غير مسلمان. در كشورهاى اسلامى كه مسلمانان مجازند در هر جاى آن به سيروسياحت و گردش گرى بپردازند, بايد روشن گردد كه منظور از (سرزمين اسلام) چيست؟ و بر چه مناطق و شهرهايى, دارالاسلام) صادق است؟ آيا ملاك در بازشناسى سرزمينهاى اسلامى از غير اسلامى كدام است؟ فزونى جمعيت مسلمانان در آن سرزمينها؟ و يا جارى بودن احكام شريعت و آيينهاى دينى؟
آيا مناطقى كه همه و يا بيش تر ساكنان آن را مسلمانان تشكيل مى دهند, ولى اكنون حكومت آن مناطق در دست غيرمسلمانان است, جزء سرزمينهاى اسلامى به شمار مى آيند و احكام (دار الاسلام) بر آن بار است, ياخير؟
وضعيتى كه امروز بر دنياى اسلام حاكم است كه هرگوشه اى از آن به صورت كشورى مستقل و جدا از پيكره جهان اسلام با مرزبنديهاى خاص جغرافيايى و حكومت و مقررات و قوانين ويژه خويش اداره مى شود, تا چه اندازه با ترازهاى اسلامى برابر است و آيا از نقطه نظر فقهى اين گونه تقسيم بنديها تا چه اندازه اعتبار دارند؟ آيا بر همه آنها صرف نظر از نوع حكومت, آيينها و ميزان پايبندى آنها به اسلام (دارالاسلام) صادق است؟
درباره با جهان كفر نيز اين پرسشها مطرح است كه آيا ورود غيرمسلمانان به (سرزمين اسلام) جايز است؟
و در صورت جايز بودن چه آيينها و شرايطى را بايد رعايت كنند؟ معاشرت و برخورد مسلمانان با آنان چگونه بايد باشد؟ آيا آنان به هر جايى بخواهند مى توانند بروند و ياد در اين جهت نيز محدوديتهايى وجود دارد؟ آن محدوديتها كدام اند؟ مساجد؟ حرمهاى امامان(ع)؟ و يا حرم امام زادگان؟ آيا در هنگام حضور غيرمسلمانان در سرزمين اسلام, آنان ملزم به رعايت قانونهاى شرعى هستند, يا خير؟و پرسشهاى بسيار ديگرى از اين گونه.
بى گمان هرگونه بحث از مسأله گردشگرى و مسائل و مشكلاتى كه در ورود گردشگران غيرمسلمان به سرزمينهاى اسلامى و نيز مسافرت مسلمانان به ديار كفر, مطرح است, در گرو آن است كه اصل داشتن رابطه با جهان كفر را از نظر فقهى روا بدانيم و گرنه تلاش در جهت يافتن پاسخهاى مناسب به پرسشهايى كه بدان اشارت رفت و نيز گشودن گروههايى كه ممكن است بر سر راه توسعه صنعت گردشگرى وجود داشته باشد, راه به جايى نمى برد وهرگونه حركتى در جهت ارائه راهكارهاى كارا و مفيد و بحث از مقررات و شرايط حضور كافران در سرزمين اسلام و چگونگى برخورد با آنان و مسائل بى شمارى كه در اين باره مطرح است, بى ثمر خواهد بود. تنها در صورتى جا براى طرح اين گونه بحثها وجود دارد كه اصل برقرارى رابطه را پذيرفته باشيم و جايز بودن اصل آن را ثابت كرده باشيم.
از اين روى, در اين نوشتار نگاهى داريم به اين مسأله مهم كه آيا اصل نخستين, داشتن رابطه با كشورهاى غير اسلامى است و مسلمانان و كافران درچارچوبه اى شناخته شده و با نگهداشت حدود و شرايطى كه در فقه معين گشته است, مى توانند به سرزمين يكديگر رفت وآمد داشته باشند؟ يا آن كه اصل اولى بر نداشتن رابطه است؟
به عبارت ديگر, آيا روابط جهان اسلام با ديار كفر بايد براساس دشمنى و جنگ و مبارزه استوار باشد و جز در موارد استثنايى و آتش بسهاى موقت و يا مبادله پيكها و پيامها, هميشه بايد حالت جنگ برقرار باشد؟ يا آن كه بر عكس, اصل بر دشمنى و مبارزه نيست, اصل اولى و سنگ بناى زندگى با غير مسلمانان برداشتن رابطه است و قاعده اولى بر سلم و زندگى مسالمت آميز استوار است؟ اگر امنيت, عدالت, آزادى عقيده براى مسلمانان فراهم باشد و كافران متعرض مسلمانان نگردند و به سرزمينهاى آنان تجاوز نكنند و توطئه و فساد و فتنه انگيزى نداشته باشند, مى توانند زندگى عادى خود را داشته باشند و با مسلمانان رابطه برقرار كنند؟
در مسأله دو ديدگاه كلى وجود دارد:
1 ـ اصل برداشتن رابطه و زندگى مسالمت آميز است.
2 . اصل بر نداشتن رابطه و برقرارى حالت جنگ است.
هر يك از دو ديدگاه بالا باورمندان و طرفدارانى دارد كه براى تأييد و درستى نظر خويش به دليلها و شواهدى استناد كرده اند و ما در اين جا به گونه اى فشرده به بررسى آن مى پردازيم, ولى نخست لازم است تعريفى كوتاه از (دارالاسلام) و (دارالكفر) ارائه دهيم; زيرا بررسى هر يك از اين دو ديدگاه ايجاب مى كند كه ما انگاشتى و تعريفى روشن از مرزبندى ميان اسلام و كفر داشته باشيم و به درستى بدانيم كه منظور از (دارالاسلام) و (دارالكفر) كه در منابع دينى و متون فقهى فراوان به كار رفته اند چيست؟ بويژه آن كه كاربرد اين گونه تعبيرها, رنگ اعتقادى دارد و اسلام ويژگيهياى همانند نژاد, زبان, رنگ و سرزمين را كه امروز براى جداسازى كشورها بر آن تكيه مى كنند, مردود مى شمارد و تنها بر عامل اعتقادى و ايمانى تكيه مى كند.
در تعريف (دارالاسلام) ديدگاه روشن و يگانه اى وجود ندارد, فقيهان و حقوق دانان مسلمان در اين باره آراء گوناگونى را ابراز داشته اند2, شهيد اول دارالاسلام را سرزمينهايى مى داند كه در آنها احكام اسلام جارى باشد و هيچ كافرى جز بر اساس پيمان با مسلمانان در آن جا نباشد:
(المراد بدارالاسلام ماينفذ فيه حكم الاسلام فلايكون بها كافر الاّ معاهداً, فلقيطها حرّ مسلم, و حكم دارالكفر الّتى ينفذ فيها احكام الاسلام كذلك اذا كان فيها مسلم ولو واحداً…)3
دارالاسلام جايى است كه حكم اسلام در آن اثر گذار باشد و هيچ كافرى جز بر اساس پيمان در آن نباشد, در اين صورت كودك يافت شده در آن سرزمين آزاد است و مسلمان, دارالكفر نيز در صورتى كه تحت حاكميت اسلام باشد و احكام اسلام در آن جارى باشد, همين گونه است در صورتى كه مسلمانى, هر چند يك نفر, در آن يافت شود.
شيخ طوسى, دارالاسلام را شامل سرزمينهايى مى داند كه احكام اسلام در آنها جارى و كارگر باشد و چنين شهرهايى را سه گونه مى داند:
(فدار الاسلام على ثلاثة اضرب: بلد بنى فى الاسلام ولم يقربها المشركون مثل بغداد والبصرة. والثانى كان دار كفر فغلب عليه المسلمون وأخذوه صلحاً وأقرّوهم على ما كانوا عليه على ان يؤدّوا الجزيه… والثالث دار كانت للمسلمين و تغلّب عليها المشركون مثل الطر4 طوس فاذا وجد فيها لقيط نظرت….)5
دار الاسلام سه گونه است:
1 . شهرهايى كه خود مسلمانان, بدون دخالت كافران آنها را ساخته اند, مانند بغداد و بصره.
2 . شهرهايى كه در دست كافران بوده است و سپس مسلمانان بر آنها چيره گشته اند و بدون جنگ و خون ريزى از آنها گرفته اند و در برابر گرفتن جزيه, آن سرزمينها را در دست آنان باقى گذاشته اند.
3 . سرزمينهايى است كه از آن مسلمانان بوده است و كافران بر آن چيره شده اند, مانند طرطوس پس هرگاه لقيطى در آن يافت گردد….
مانند اين سخن را مرحوم شيخ درجاهاى ديگر و از جمله در كتاب (الجزيه)6 نيز ابراز داشته است. در نظر شيخ هر سه قسم ياد شده (دارالاسلام) است هر چند از نظر آزادى غير مسلمانان در انجام امور عبادى و… دو قسم نخستين با قسم سوم فرق مى كند.
علامه7 نيز, دارالاسلام را جايى مى داند كه احكام اسلام در آن جا, جارى باشد و آن را به سه قسم تقسيم مى كند:
1 . سرزمينها و شهرهايى كه خود مسلمانان آنها را پديد آورده اند, مانند بصره و كوفه.
2 . سرزمينهايى كه درجنگ به دست مسلمانها افتاده است.
3 . سرزمينهايى كه با صاحبانشان صلح شده و مسلمانان آنها را در اختيار صاحبانشان قرار داده اند و بر آن (خراج) قرار داده اند.
علامه در اين تقسيم بندى (سرزمينهايى كه با قهر و غلبه به تصرف مسلمانان درآمده است) را يكى از گونه هاى دارالاسلام قرار داده است كه در تعريف شيخ اين قسم نبود در مقابل شيخ سرزمينهايى را كه كافران از مسلمانان گرفته اند و اكنون در دست آنان است, از موارد دارالاسلام به حساب آورده كه در عبارت علامه به اين قسم اشاره نشده است.
بر اين اساس, به نظر مى رسد ديدگاه شيخ طوسى تا اندازه اى گسترده تر از ديدگاه علاّمه است زيرا وى گستره (دارالاسلام) را بر شهرها و سرزمينهايى از وطن اسلامى كه اكنون به تصرف كافران درآمده است غير صادق مى داند. فقهاى عامه نيز در تعريف (دارالاسلام) آراى گوناگونى را ابراز كرده اند.8 شمارى (دارالاسلام) را تنها سرزمين مدينه مى دانند9, شمارى همه سرزمينهايى را كه ساكنان آن مسلمان هستند و يا امنيت و آزادى كافى براى انجام شعائر و وظايف دينى دارند, دارالاسلام دانسته اند:10
(دارالاسلام اسم للموضع الذى يكون تحت يد المسلمين وعلامة ذلك ان يأمن فيه المسلمون.)11
دارالاسلام نام مكانى است كه در اختيار مسلمانان باشد و نشانه آن اين است كه مسلمانان در آن امنيت داشته باشند.
(هى التى يسكنها المسلمون و ان كان فيها اهل ذمة, أو فتحها المسلمون وأقروها بيد الكفار أو كانوا يسكنونها ثم جلاهم الكفار عنها.)12
دارالاسلام سرزمينى است كه مسلمانان در آن ساكن باشند, هر چند اهل ذمه هم در آن جا باشند. يا سرزمينى كه مسلمانان فتح كرده اند و سپس [با وضع جزيه] در اختيار كافران قرار داده اند و يا جايى كه از وطن اسلامى بوده, ولى كافران مسلمانان را بيرون رانده اند و اكنون در دست آنان است.
ابن قدامه حنبلى و شمارى ديگر از فقهاى سنى نيز ديدگاههايى همانند آنچه گذشت ابراز كرده اند.13 بى گمان اگر ملاك را در صدق عنوان دارالاسلام, اجراى احكام اسلامى در آن سرزمين بدانيم, چنانكه از برخى تعريفها استفاده مى شود, در روزگار ما بسيارى از مناطق مسلمان نشين از دايره اين تعريف بيرون هستند. همان طور كه اگر معيار را تنها برقرارى حكومت اسلامى در آن سرزمينها نيز قرار دهيم, برخى از شهرها و مناطقى كه ساكنان آن مسلمان هستند, مانند فلسطين اشغالى, كشمير و شهرهاى مسلمان نشين در هند ونيز پاره اى سرزمينهاى مسلمان نشين در اروپا و آفريقا را نمى توان (دارالاسلام) به حساب آورد.
به نظر مى رسد در مجموعه ويژگيهايى كه براى دارالاسلام بيان كرده اند, عامل مسلمان بودن همه و يا بيش تر ساكنان آن سرزمينها, بيش از ديگر عوامل در صدق دارالاسلام دخيل است و شهرهايى را كه همه و يا بيش تر جمعيت آن را مسلمانان تشكيل مى دهند, بايد دارالاسلام ناميد هر چند حكومت آن اسلامى نباشد و يا قانون و احكام اسلام جارى نباشد. اسحاق بن عمار از امام هفتم روايت مى كند كه فرمود:
(لابأس بالصلاة فى الفراء [القز] اليمانى. و فيما صنع فى أرض الاسلام, قلت: فان كان فيها غير اهل الاسلام؟ قال: اذا كان الغالب عليها المسلمين فلابأس.)14
نمازگزاردن در پوستين يمانى, و آنچه در سرزمين اسلام توليد شده است اشكال ندارد.
اسحاق بن عمار پرسيد: اگر در آن جا غيرمسلمانان هم زندگى كنند چگونه است؟
امام(ع) فرمود: در صورتى كه چيرگى با مسلمانان باشد اشكالى ندارد.
جمله (اذا كان الغالب عليها المسلمين) را دوجور معنى كرده اند يكى اين كه مسلمانان چيرگى داشته باشند و حكومت در دست آنان باشد و ديگر آن كه مسلمانان در آن سرزمين اكثريت داشته باشند و نسبت به غيرمسلمانان شمارشان بيش تر باشد.15 ظاهر روايت با معناى دوم هماهنگى بيش ترى دارد و به احتمال زياد منظور امام(ع) همان بيش تر بودن جمعيت مسلمانان است.
بر اين اساس با توجه به اين روايت در يك جمع بندى از تعريفهاى گوناگونى كه براى (دارالاسلام) ابراز شده است16, شايد بتوان اين گونه نتيجه گرفت كه هر سرزمين و منطقه اى كه يكى از ويژگيهاى زير را دارا باشد, دارالاسلام است و احكام ويژه دارالاسلام بر آن بار مى شود.
* احكام اسلام در آن كارگر و جارى باشد.
* حاكميت از آن مسلمانان باشد و آن منطقه در قلمرو نفوذ مسلمانان باشد.
* همه و يا بيش تر ساكنان آن, مسلمان باشند هر چند حكومت در دست كافران باشد.
* مسلمانان امنيت و آزادى كافى براى انجام وظايف اسلامى و برپايى شعائر دينى خويش داشته باشند.
روشن است كه منظور از (حاكميت اسلامى) حكومت مشروع و صحيح اسلامى نمى تواند باشد و منظور از (جارى بودن احكام اسلامى) پايبندى و عمل همه مسلمانان به احكام اسلامى نيست, بلكه همين مقدار كه حاكميت در دست خود مسلمانان باشد و احكام اسلام تا اندازه اى جارى باشد, براى صدق دارالاسلام كافى است; زيرا اگر جز اين باشد, بسيارى از كشورهاى اسلامى از دايره اين تعريف بيرون خواهند بود. و تنها ايران اسلامى و پاره اى از سرزمينهاى ديگر اسلام در اين دايره جاى خواهند داشت.
درمورد (دارالكفر) نيز بسان (دارالاسلام) تعريفهاى گوناگونى ابراز شده است, ولى با توجه به آنچه در مورد تعريف دارالاسلام گفتيم, تعريف دارالكفر نيز روشن مى شود: هر سرزمينى كه حاكميت آن در دست غير مسلمانان باشد و همه و يا بيش تر ساكنان آن كافر باشد و احكام و آيينهاى كافران در آن جارى باشد, دارالكفر است.
علامه پس از آن كه دارالاسلام را تعريف مى كند, مى گويد:
(سرزمين كفر بر اساس آنچه ما اختيار كرديم, دو گونه است: يكى شهرهايى كه از آن مسلمانان بوده است و سپس كافران آنها را در دست گرفته اند و ديگر, شهرهايى كه از ابتدا از آن مسلمانان نبوده است ماند شهرهاى هندوستان و روم.)17
فقيهان ديگر نيز, سخنان همانندى ابراز داشته اند كه ما براى برهيز از دراز نويسى, از ذكر آنها خوددارى مى كنيم18 و با توجه به اين كه (دارالكفر) در مقابل (دارالاسلام) است, وقتى تعريف دارالاسلام روشن شد ديگر نيازى به تعريف دارالكفر نيست.
اكنون كه شرحى كوتاه در مورد (دارالاسلام) و (دارالكفر) داديم, به اين مساله مى پردازيم كه آيا اصل نخستين, داشتن رابطه با غيرمسلمانان است يا خير؟
شمارى بر اين باورند كه اصل برداشتن رابطه است و جنگ و ستيز يك حالت عارضى است. براساس اين ديدگاه در يك نگرش گسترده, انسانها همه اعضاى خانواده بزرگ بشرى هستند و به حكم ضرورت زندگى اجتماعى, در بسيارى از امور زندگى با هم شريك هستند.
اسلام هر چند از ديد نظرى شرك و كفر را باطل مى داند و ريشه همه ستم ها و فسادها و بى عدالتيها و بدبختيهاى انسان را در روى زمين (كفر) و (شرك) مى داند و بر اين باور است كه شرك, بزرگ ترين ستم به بشر است19 و بر اين اساس رويارويى اسلام و كفر امرى پرهيزناپذير است, با اين همه اين بدان معنى نيست كه به هيچ روى نبايد بين آنان پيوندى برقرار باشد, بلكه اصل برداشتن پيوند و زندگى مسالمت آميز, است مگر آن كه درصدد دشمنى با مسلمانان باشند و جان و مال و سرزمين مسلمانان را مورد تجاوز قرار دهند كه در اين صورت جهاد با آنان امرى پرهيز ناپذير است.
اكنون به گونه اى فشرده دليلهايى را كه باورمندان اين نظر براى استوار ساختن اين كه اصل نخستين برداشتن زندگى مسالمت آميز با غيرمسلمانان است, دليلهاى را آورده اند كه از نظر مى گذرانيم:
در قرآن مجيد آيات فراوانى وجود دارد كه نشان مى دهد: رفت وآمد و زندگى مسالمت آميز با جهان كفر بازداشته نشده است, بلكه اگر آنان سر دشمنى و آزار رسانى به مسلمانان را نداشته باشند و به فتنه گرى در ميان مسلمانان نپردازند, مسلمانان مى توانند با آنان زندگى آرامى داشته باشند و به سرزمينهاى آنان به انگيزه هاى گوناگون مسافرت كنند و غير مسلمانان نيز بر اساس آيينهايى, مى توانند با كشورهاى اسلامى پيوند داشته باشند و به گردشگرى و سيرو سياحت در سرزمينهاى اسلامى بپردازند.
(يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة ولاتتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين.)20
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, همگان به صلح و آشتى درآييد و پاى بر جاى پاى شيطان مگذاريد كه او دشمن آشكار شماست.
(وان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على اللّه انّه هو السميع العليم.)21
و اگر به آشتى گرايند, تو نيز به صلح گراى و بر خدا توكل كن كه اوست شنوا و دانا.
اين مضمون, در آيات22 ديگرى نيز آمده است و به خوبى نشان مى هدد كه خداوند همه را دعوت به صلح و آشتى و زندگى مسالمت آميز مى كند.
در پاره اى آيات به روشنى آمده است كه: پذيرش دين, اجبارى نمى تواند باشد و با زور و اكراه نمى شود مردم را وادار به پذيرش اسلام كرد. مردم اختيار دارند كه دين را بپذيرند يا نپذيرند:
(لا اكراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغى.)23
در دين هيچ اجبارى نيست, هدايت از گمراهى بازشناخته شده است.
(ولو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعاً, افأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين.)24
اگر پروردگار تو بخواهد, همه كسانى كه درروى زمين اند ايمان مى آورند, آيا تو مردمان را وامى دارى كه ايمان بياورند؟
مفاد اين آيات آن است كه اسلام نيامده كه به زور و اجبار مردم را مسلمان كند و در اصل جنگ و جهاد در اسلام به اين هدف تشريع نشده است. بر اين اساس اين انگار كه اسلام با قدرت شمشير مى خواهد كافران را وادار به پذيرش اسلام كند و تا هنگامى كه آنان اسلام را نپذيرفته اند,بايد مسلمانان با آنان در جنگ و ستيز باشند درست نيست و اصل برداشتن پيوند و زندگى مسالمت آميز است.
كافران از نگاه نوع برخوردشان با مسلمانان دو دسته اند: شمارى از سر دشمنى, تجاوزگرى و فسادانگيزى و اذيت و آزار مسلمانان را پيشه خود ساخته اند و دسته ديگر كسانى هستند كه خوى و خصلت تجاوزكارانه ندارند و تنها مى خواهد در محدوده خويش به زندگى عادى ادامه دهند و هيچ كارى به ديگران ندارند. اسلام بين اين دو گروه تفاوت در برخورد را سفارش مى كند. و از ديد اسلام, آنان اگر درصدد آشوب و خون ريزى و تجاوز نباشند و بخواهند زندگى مسالمت آميزى داشته باشند, اسلام نيز نه تنها سرجنگ با آنها را ندارد, بلكه به مسلمانان سفارش مى كند كه با آنان به نيكى رفتاركنند خداوند درباره دسته اول مى فرمايد:
(وقاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ولاتعتدوا ان اللّه يحبّ المعتدين.)25
با كسانى كه با شما جنگ دارند در راه خدا بجنگيد ولى تعدى نكنيد زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد.
و درباره دسته دوم مى فرمايد:
(لاينهاكم الّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين.)26
خدا شما را از نيكى كردن و عدالت ورزيدن با آنان كه با شما در دين نجنگيده اند و شما را از سرزمين تان بيرون نرانده اند, باز نمى دارد. خدا كسانى را كه به عدالت رفتار مى كنند دوست دارد.
در اين آيات افزون بر پذيرش اصل همزيستى, گونه معاشرت, نيز بازگو شده است و از مسلمانان خواسته شده كه با نيكى و عدالت با كافرانى كه زورگو نيستند, رفتار كنند و اين معنى روشنگر آن است كه اصل, داشتن رفت وآمد و معاشرت با كافران است.
اسلام دينى است جهانى و فراگير و به منطقه و گروه خاصى اختصاص ندارد, همه انسانهاى روى كره زمين و در همه زمانها مخاطب دعوت اسلام اند. (يا ايها الناس انّى رسول اللّه اليكم جميعاً.)27 جامعيت و جهان شمولى اين آيين توحيدى ايجاب مى كند كه با همه ملتها و آيينها و از هر نژاد و فرهنگ و با هرگونه اعتقادات ملى و دينى, در پيوند باشد تا بتواند پيام توحيد را به آنان برساند و آنان را به اسلام دعوت كند و رحمة للعالمين باشد.
دقت در سيره عملى پيامبر اكرم(ص) نشانگر اين واقعيت است كه وى بسيار تلاش مى كرد با ملتها و دولتهاى گوناگون ارتباط برقرار سازد و گستره فكرى اسلام را هر چه بيش تر به گوش جهانيان برساند. گسترش فرهنگ و تفكر توحيدى آيين اسلام امرى نيست كه بدون داشتن رابطه و مبادله پيكها ميسر باشد.
بنابراين اگر كافران موجوديت اسلام را به رسميت بشناسند و در صدد دست اندازى و تجاوز به مسلمانان نباشند, حق حيات دارند و مسلمانان مى توانند با آنان رابطه داشته باشند و به سير و سفر در شهرهاى آنان بپردازند. آنان نيز با نگهداشت شرايط و آيينها مى توانند به گردشگرى در كشورهاى اسلامى بپردازند.
امام خمينى در همان سالهاى نخست پيروزى انقلاب اسلامى, با اشاره به سخنان شمارى كه مى گفتند اكنون حكومت اسلامى برقرار شده و رابطه با سرزمينها و كشورهاى كفر و دولتهاى غيراسلامى نبايد باشد گفت:
(اين معنى كه گاهى اهل غرض يا جهّال اين حرف را مى زنند كه ما نبايد روابط داشته باشيم, از باب اين است كه يا نمى فهمند يا غرض دارند, زيرا تا انسان جاهل يا مخالف اصل نظام نباشد, نمى تواند بگويد يك نظام بايد از دنيا منعزل باشد… اسلام يك نظام اجتماعى و حكومتى است و مى خواهد با همه عالم روابط داشته باشد. در زمان صدر اسلام كه خود رسول اللّه سفير مى فرستادند به اطراف اين حرف را نمى زدند. در هر صورت ما بايد روابط داشته باشيم, آنها كه غرض ندارند ما هم با آنها غرض نداريم. كم كم بايد روابط حسنه بشود. من اميدوارم اين عمل را انجام دهيد و دولت هم موفق باشد, منتها نبايد تحت سلطه خارجى باشيم. نبايد آنها در امور ما دخالت بكنند و به ما خط بدهند….)28
و باز در جاى ديگر با اشاره روشن به اين نكته كه در اصل قطع رابطه با كشورها برخلاف عقل و شرع است و ما بايد با همه چه مسلمان و چه كافر روابط داشته باشيم مى گويد:
(… ما بايد همان گونه كه در زمان صدر اسلام پيامبر(ص) سفير به اين طرف و آن طرف مى فرستاد كه روابط درست كند. عمل كنيم و نمى توانيم بنشينيم و بگوئيم با دولت ها چكار داريم,اين برخلاف عقل و برخلاف شرع است و ما بايد با همه رابطه داشته باشيم هيچ عقل و هيچ انسانى آن را نمى پذيرد و چون معنايش شكست خوردن و فنا و مدفون شدن است تا آخر. و ما بايد با ملت ها و دولت ها رابطه پيدا كنيم آنها را كه مى توانيم ارشاد كنيم ـ با همين روابط ارشاد كنيم ـ و از آنهايى كه نمى توانيم ارشاد كنيم سيلى نخوريم.)39
بنابراين, اصل برداشتن روابط و زندگى مسالمت آميز با همه كشورها و ملتها, چه مسلمان و چه غيرمسلمان است, مگر آن كه آن كشورها بخواهند زورگويى كنند ,و بر آن باشند كه بر قلمرو اسلامى چيره شوند كه درحقيقت اين گونه موارد استثناء است. اصل نخستين و قاعده اول برداشتن رابطه است و در موارد خاص و استثنايى و با دليل, بايد قطع رابطه بشود, بر اين اساس مسأله جهانگردى و آمدن سياحان و گردشگران غيرمسلمان به كشور اسلامى هيچ بازدارنده اى نمى تواند داشته باشد, مگر در شرايط خاص و موارد استثنائى كه براساس مصلحت اسلام و نظام مقدس اسلامى از ورود آنان جلوگيرى مى شود.
دربرابر ديدگاه اول كه معتقد بود اصل بنيادين برداشتن روابط با كشورهاى غير اسلامى و زندگى مسالمت آميز است و تا هنگامى كه آنان متعرض اسلام و مسلمانان نشده اند قطع رابطه و جلوگيرى از سفر گردشگران آن كشورها به كشور اسلامى وجهى ندارد و دليل مى خواهد. عده اى نيز بر اين باورند كه در اساس هرگونه رفت وآمد و برقرارى رابطه با كافران ممنوع است و اصل نخستين در بر نداشتن رابطه است, مگر آن كه در شرايط ويژه اى مسلمانان ناگزير از رفت و آمد باشند و يا رهبران اسلام مصلحت اسلام و مسلمانان را در داشتن رابطه تشخيص دهند كه در اين صورت به مقتضاى دليل, برقرارى رابطه و اجازه ورود جهانگردان كافر به سرزمين اسلامى اشكالى ندارد.
طرفداران اين ديدگاه دليلهايى را براى ثابت كردن درستى نظر خويش آورده اند كه به مهم ترين آنها اشاره مى شود و مورد بررسى قرار مى گيرد.
در قرآن مجيد آيات فروانى آمده است كه به گونه اى روشن مسلمانان را به پيكار و جهاد با مشركان و كافران فرا مى خواند از جمله:
* (يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوافيكم غلظة.)30
اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كافران كه نزديك شمايند پيكار كنيد تا كافران نيرومندى و صلابت و پايدارى شما را احساس كنند.
* (يا ايها النّبى جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم.)31
اى رسول گرامى با كافران و منافقان به جهاد پرداز و بر آنان سختگيرى كن.
* (فقاتلوا ائمه الكفر انّهم لا ايمان لهم لعلّهم ينتهون.)32
پس با پيشوايان كفر و ستمگرى مبارزه كنيد و آنها را بكشيد زيرا آنان ايمان و تعهدى ندارند. باشد كه دست از كفر و تجاوزگرى بردارند.
از اين آيات و آيات فراوان ديگرى كه در مورد تشريع جهاد آمده است و بسيارى از فقيهان از آنها تشريع جهاد ابتدايى را استفاده كرده اند, به دست مى آيد كه اصل نخستين, در رابطه با كافران بر مبارزه و پيكار استوار است و جز موارد ضرورت و استثنايى, همزيستى مسالمت آميز و برقرارى رابطه و رفت وآمد وجهى ندارد.
درحقيقت, در ديدگاه اسلام جهاد به عنوان يك فريضه بزرگ بر مسلمانان واجب شده است و دو قسم است:
1 . جهاد دفاعى كه براى رويارويى با متجاوزان به جان و مال و مقدسات اسلامى تشريع شده است و بدون ترديد برهمه مسلمانان واجب است.
2 . جهاد ابتدايى كه به انگيزه نشر و توسعه اسلام و تبليغ و دعوت به توحيد و نيز پاكسازى جامعه انسانى از لوث شرك و كفر و بت پرستى تشريع شده است.
در پاسخ به اين دليل كه گويا مهم ترين دليل باورمندان اين ديدگاه است, بايد چند نكته را يادآورد شد:
الف . در برابر اين آيات, آيات بسيار ديگرى نيز وجود دارد كه به روشنى نشاندهنده آن است كه دستور جهاد و مبارزه با كافران و مشركان و نيز بازدارى از دوستى و رفت و آمد با آنان در صورتى است كه آنان پا پى مسلمانان گردند و در صورتى كه آنها تجاوزى نكنند و دست به هيچ حركتى بر ضد اسلام نزنند, نه تنها جهاد و مبارزه با آنان واجب نيست, بلكه مسلمانان به داشتن رابطه و خوش رفتارى و دست اندازى نكردن به آنان نيز سفارش شده اند, از جمله اين آيه شريفه كه بدان اشارت رفت:
(لاينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين.)33
خداوند شما را از دوستى با كسانى كه با شما در دين نجنگيده اند و شما را از خانه هايتان بيرون نرانده اند, باز نمى دارد و باز نمى دارد كه با آنان به نيكى و عدالت رفتار كنيد. خداوند كسانى را كه: به عدالت و نيكى رفتار مى كنند دوست دارد.
از اين آيات و آيات فراوان ديگر34 كه در بخش نخست به برخى از آنها اشاره كرديم به خوبى استفاده مى شود كه ميزان و معيار در تنظيم رابطه با كافران و مشركان اين است كه: كسانى كه بر سر راه نشر اسلام مانع ايجاد كنند, به مسلمانان ستم روا دارند, آنان را از خانه و كاشانه شان بيرون برانند, فتنه گرى و آشوب عليه مسلمانان به راه اندازند و به طور كلى سر دشمنى با اسلام و مسلمانان را داشته باشند, بايد همه مسلمانان با آنان به نبرد بپردازند تا در برابر حق تسليم شوند. ولى اگر آنان به هيچ روى متعرض مسلمانان نشوند, از اين آيه به روشنى استفاده مى شود كه مسلمانان مى توانند با آنان به نيكى و خوش رفتارى و عدالت رفتار كنند و با آنان رابطه مسالمت آميز داشته باشند.
برخى از نويسندگان با استناد به همين آيات و نيز با اشاره به وجود جهاد ابتدايى در اسلام چنين پنداشته اند كه اسلام دين جنگ و جهاد است و به ضرب شمشير پيش رفته و در حقيقت اسلام همواره با غيرمسلمان در حال نبرد است:
(والدولة الاسلامية من الناحية النظرية اذن فى حالة حرب دائمه مع العالم غيرالاسلامى ولكن هذا الأمر مستحيل اليوم من حيث الواقع و ليس حكام المسلمين فى حالة تسمح لهم بمجاربة العالم حرباً لاتنقطع.)35
بر اين اساس از بعد نظرى حكومت اسلامى همواره در حال جنگ با جهان غيرمسلمان است. هر چند چنين چيزى در عصر حاضر در عمل ممكن نيست و حاكمان كشورهاى اسلامى در شرايطى نيستند كه بتوانند به جنگ دنيا بروند و پياپى با كفار بجنگند.
روشن است كه اين بهتانى بيش نيست و دين اسلام هيچ گاه طرفدار جنگ و خونريزى نيست. علامه محمد حسين كاشف الغطاء در اثر ماندگار خويش (المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمدون) كه در پاسخ به (ايوانز هايكنيزه) سياستمدار كهنه كار و نائب رئيس جمعيت دوستداران خاورميانه وقت آمريكا كه با حيله گرى از وى براى شركت در كنكره به اصطلاح (همكارى اسلام و مسيحيت در مبارزه با مادى گرايى) دعوت كرده بود نگاشته است, ضمن بر شمردن جنايات آمريكا و انگليس در خاورميانه و تشريح ديدگاههاى بلند اسلام و نيز با اشاره به بهتانهاى غربيان به اسلام مى نويسد:
(اسلام دين عقيده است. آنهايى كه مى گويند اسلام از راه جنگ و سلاح پيش رفته است به غلط رفته اند. اسلام يعنى ايمان و عقيده. هرگز نمى شود از راه جبر و اكراه ايمان و عقيده را بر مردم تحميل كرد. ايمان و عقيده از راه برهان و حجت وارد دلها مى شود. روش اسلام نيز همين است. از اين رو مى گويد: (لا اكراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغيّ)36, در دين اكراهى نيست كه رشد از گمراهى آشكار شده است.
اسلام, سلاح را در برابر ستمكارانى به كار گرفت كه تسليم منطق و برهان نبودند و با آيين حق به عناد و دشمنى برخاستند. قرآن درباره آنها فرمود: قاتلوهم حتى لاتكون فتنه.)37 با آنها بجنگيد تا فتنه اى نباشد. نمى گويد با آنها بجنگيد تا ديندار شوند, بلكه مى گويد: با آنها بجنگيد تا فتنه ها ريشه كن شود.
اسلام هرگز به ميل خود دست به اسلحه نمى برد. دشمنان اسلام اند كه به واسطه مزاحمت و فتنه, اسلام را به صحنه نبرد مى كشانند و اگر راه دعوت را به روى اسلام نبندند, هرگز وارد جنگ نمى شود….)38
ب . درست است كه جهاد ابتدايى در اسلام تشريع شده است و كم وبيش همه فقهاى شيعه و بسيارى از فقهاى عامه بدان اعتراف دارند, ولى بايد توجه داشت كه جهاد ابتدائى نيز در حقيقت به گونه اى دفاع از اسلام است و اين گونه نيست كه مسلمانان مأمورند در هر شرايطى و همواره با كفار در جنگ باشند. علامه طباطبائى با اشاره به برداشتهاى ناروايى كه برخى از آيات جهاد داشته اند, مى نويسد:
(… ثم القتال الابتدائى الذى هو دفاع عن حق الانسانية وكلمة التوحيد ولم يبدأ بشيئ من القتال الاّ بعد اتمام الحجة بالدعوة الحسنة كما جرت عليه السنة النبوية. قال اللّه تعالى: (ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى احسن)39 والآيت مطلقة, وقال تعالى:40 (ليهلك من هلك عن بيّنة ويحيى من حيّ عن بيّنة.)41
پس از آن [دعوت مسالمت جويانه اسلام و تحمل رنجها و دفاع مشروع از حق تماميت خويش] جهاد ابتدايى است كه دفاع از حق بشر و كلمه توحيد است. اسلام به هيچ روى قبل از اتمام حجت بر كافران و دعوت آنان به اسلام به شيوه نيكو اقدام به جهاد نكرده است. چنانكه سيره پيامبر(ص) هم بر همين جارى بود. خداوند مى فرمايد:
(مردم را با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با بهترين شيوه با آنان مجادله كن) و اين آيه مطلق است و دربرگيرنده همه است و باز خداوند مى فرمايد: (تا هر كه هلاك مى شود با دليل هلاك گردد و هر كه زنده مى ماند با دليل زنده بماند.
از عبارت علامه استفاده مى شود كه جهاد ابتدايى نيز در حقيقت دفاع از اصل توحيد و پاسدارى از رسالت توحيدى است, دفاع از انسانيت و حق مشروع و فطرت حق جوى انسان است.
باورمندان ديدگاه دوم براى ثابت كردن نظر خويش به برخى از روايات كه درباب جهاد با كافران وارد شده است نيز, استدلال كرده اند و گفته اند از اين روايات استفاده مى شود كه اصل نخستين دررابطه با غير مسلمانان بر جهاد و مبارزه هميشگى استوار است و جز در موارد استثنايى همواره بايد جهاد و مبارزه, با آنان ادامه يابد. از جمله:
از پيامبر اكرم نقل شده است كه فرمود:
(أمرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الا اللّه, فان قالوها عصو منّى دمائهم و اموالهم.)42
از خداوند فرمان دارم كه با مردم بجنگم تا هنگامى كه بگويند: (لا اله الاّ اللّه.)
پس هرگاه گفتند, از جانب من, جان و مالشان در امان است.
و در حديث ديگرى مى فرمود:
(الجهاد ماض منذ بعثنى اللّه الى أن يقاتل آخر امتى الدجال لايبطله جور جائر ولاعدل عادل.)43
پيكار در راه خدا از هنگامى كه خداوند مرا به رسالت برانگيخت تا آن هنگام كه آخرين فرد از امتم با دجال بجنگند, وجود دارد. نه عدالت عدالت گرى و نه ستم ستم پيشه اى آن را باطل نمى تواند بكند.
از اين احاديث و مانند آنها نيز استفاده كرده اند كه جهاد با كافران يك امر بنيادى و هميشگى است و در همه زمانها جارى است. بنابراين اصل اوّلى در رابطه با كافران جهاد است و جز در مواردى ويژه,مسالمت با آنان و داشتن رابطه جايز نيست.
بى گمان فريضه جهاد در اسلام ويژه عصر خاصى نيست و در همه زمانها جريان دارد و همانند ساير احكام و واجبات اسلام تا روز قيامت پا بر جا و نافذ است, ولى نخست آن كه سند اين روايات ضعيف است و نمى توان به آنها استناد كرد و دو ديگر,اين كه لازمه (هميشه بودن) آن باشد كه اصل در رابطه با كافران جنگ است, محل ترديد است و آن را از اين روايات نمى توان استفاده كرد. بنابراين تنها به استناد اين روايات نمى توان مطمئن شد كه اصل برناسازگارى و دشمنى هميشگى با غير مسلمانان است.
خداوند متعال از اين كه مسلمانان ضعف و سستى از خود نشان دهند و در نتيجه دشمن بر آنان پيروز شود و ناگزير شوند تقاضاى صلح و آشتى كنند, بازداشته است:
(فلا تهنوا و تدعوا الى السلم وأنتم الاعلون.)44
پس سستى نكنيد تا ناگزير شويد دشمن را دعوت به صلح و آشتى كنيد و شما برتريد.
ولى دلالت اين آيه بر اين كه اصل در رابطه با كفار برجنگ وخونريزى استوار است, روشن نيست. افزون بر اين در برابر اين آيه برخى آيات نيز مسلمانان را به صلح و نرمش در برابر غيرمسلمان فراخوانده است:
(وان جنجوا للسلم فاجنح لها و توكل على اللّه انه هو السميع العليم.)45
اگر كافران مايل به صلح بودند و پيشنهاد صلح دادند, تو نيز به صلح گراى و برخدا توكل كن كه اوست شنوا و دانا.
بر همين اساس گروهى از مفسران جمع اين دو آيه را اين گونه دانسته اند كه اگر كافران پيشنهاد صلح دادند بپذيريد, ولى اين كه شما بخواهيد پيشنهاد صلح دهيد جايز نيست.46 برخى نيز گفته اند اگر صلح حقيقى و با عزت باشد پذيرش آن جايز است, ولى اگر صلح از روى سستى و ضعف باشد و كافران در پيشنهاد صلح صادق نباشند, جايز نيست.47
در حقيقت بخشى از دليلهايى را كه باورمندان ديدگاه دوم براى استوار ساختن نظرخويش آورده اند, ناشى از اين مسأله است كه انگاشته اند (كفر) و يا (نامسلمان بودن) به تنهايى مى تواند علت واجب بودن جهاد باشد. آنان با تكيه بر همين نكته و با استفاده از آيات و رواياتى كه در مورد بازدارى از دوستى باكافران و پيكار و مبارزه با آنان وجود دارد, گفته اند اصل اولى در رابطه با كفار برنداشتن رابطه و بر جهاد و پيكار قرار دارد.
البته بى گمان كه (كفر) و (شرك) ستمى بزرگ بر بشر است و اسلام بر اساس دعوت به توحيد و يكتاپرستى مى خواهد بشر را از مهلكه كفر و شرك نجات دهد و ريشه كفر و شرك را بخشكاند, ولى اين سخن به معناى آن نيست كه (كفر) و يا (شرك) به تنهايى و بدون تجاوزگرى به مسلمانان و نيز بدون فتنه گرى و تنها به خاطر كافربودن سبب آن است كه رابطه مسلمانان با آنان دشمنانه و براساس جنگ استوار باشد يا چنانكه از برخى آيات و روايات استفاده مى شود, افزون بر كفر انگيزه هاى ديگرى نيز براى واجب بودن جهاد با كافران بايد باشد.
همه فقيهان چه شيعه و چه سنى اتفاق دارند كه درجهاد با كافران, كشتن پيرمردان و پيرزنان و خردسالان و همه آنان كه از عرصه معركه بر كنار هستند, جايز نيست و مسلمانان حق ندارند آنها را بكشند و حال آن كه اگر (كفر) و (شرك) علت واجب بودن جهاد با آنان باشد بايد كشتن آنان نيز روا باشد, زيرا آنان نيز كافر هستند.
از اين گذشته از برخى آيات نيز اين معنى استفاده مى شود كه كفر به تنهايى انگيزه واجب بودن جهاد نيست و تجاوز و ستم و موجبات ديگرى براى واجب بودن آن هست از جمله:
(وقاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم ولاتعتدوا.)48
با كسانى كه با شما جنگ مى كنند و دشمنى دارند, در راه خدا مبارزه كنيد و تجاوز مكنيد.
( وقاتلوهم حتى لاتكون فتنه.)49
و با آنان بجنگيد تا ديگر فتنه اى نباشد.
(وما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه والمستضعفين من الرجال والولدان….)50
چرا در راه خدا و به خاطر مردان و زنان و كودكان ناتوانى كه… نمى جنگيد؟
دراين آيات دستور جهاد با كافران به خاطر تجاوزگرى و فتنه گرى و هجوم آنان به مسلمانان و نيز دفاع از ستمديدگان و مظلومانى است كه در چنگ كافران فتنه گر گرفتارند, در حقيقت دفاع از اسلام و مسلمانان و مستضعفان است. بنابراين به هيچ روى نمى توان (كفر) و يا (شرك) را به تنهايى علت واجب بودن جهاد دانست و نتيجه گرفت كه پس اصل بر نداشتن رابطه و بر قرارى حالت جنگ با كافران است.
بر اين اساس از جمع بندى مجموعه دليلهايى كه باورمندان هر دو ديدگاه براى اثبات نظر خويش آورده اند مى توان چنين نتيجه گرفت كه اصول كلى حاكم بر نظام اسلامى و ديدگاههاى گسترده و فراگير اسلام نسبت به بشر و آيات بسيارى در قرآن كريم, نشانگر آن است كه اصل بنيادين بر زندگى مسالمت آميز با غير مسلمانان است.
1 . ر.ك: سوره (آل عمران), آيه137; سوره (انعام) آيه, 11; سوره (نحل), آيه 36; سوره (نمل) آيه 69; سوره (عنكبوت) آيه 20; (ميزان الحكمه) محمد محمدى رى شهرى, ج468/4.
2 . (فقه سياسى), عباسعلى عميد زنجانى, ج215/3. چاپ سپهر, تهران.
3 . (الدروس الشرعيه), محمد بن مكى عاملى, ج78/3, مؤسسة النشر الاسلامى, قم.
4 . طرطوس بروزن قَرَبوس, از شهرهاى شام و بر ساحل دريا در نزديكى, (عكّه) بوده است. ر.ك: (مرا صد الإطلاع), صفى الدين عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادى, ج884/2, دارالمعرفة, بيروت.
5 . (المبسوط فى فقه الاماميه), ج343/3, مكتبة المرتضوية, قم.
6 . همان مدرك, ج45/2.
7 . (تذكرة الفقهاء) ج445/1, مكتبة المرتضويه, قم.
8 . (مغنى) ابن قدامة,ج375/6, (الاستعانه بغير المسلمين) عبداللّه بن ابراهيم بن على الطريقى 170/, مؤسسة الرساله رياض عربستان; (فقه سياسى), ج216/3.
9 . (فقه سياسى), ج216/3 به نقل از (المحلى), ج353/7.
10 . (الاستعانة بغيرالمسلمين) 170/ ـ 172.
11 . همان مدرك170/ به نقل از (مبسوط سرخسى), ج23/10.
12 . همان مدرك171/, به نقل از (حاشيه بجرمى), ج220/4.
13 . (المغنى) ,ج375/6; (دائرة المعارف الاسلاميه), ج78/9.
14 . (وسايل الشيعه), شيخ حرعاملى, ج491/3, آل البيت.
15 . مجله (فقه) شماره 39/10, به نقل از (القواعد الفقهيه), محمد فاضل لنكرانى, ج505/1, چاپ مهر قم.
16 . (الاستعانة بغيرالمسلمين)170/ ـ 172, (الفقه السياسه), سيد محمد شيرازى154/ (فقه سياسى), ج223/3.
17 . (تذكرة الفقهاء), ج276/2.
18 . (مغنى), ج375/6.
19 . سوره (لقمان), آيه 13.
20 . سوره (بقره), آيه 208.
21 . سوره (انفال), آيه 61.
22 . سوره (نساء), آيه 89 ـ 91; سوره (بقره), آيه 206; سوه (يونس), آيه 99.
23 . سوره (بقره) آيه 206.
24 . سوره (يونس), آيه 99.
25 . سوره (بقره) آيه 190.
26 . سوره (ممتحنه), آيه 8.
27 . سوره (اعراف), آيه 158.
28 . (صحيفه نور), ج242/19.
29 . همان مدرك73/.
30 .سوره (توبه), آيه 123.
31 . سوره (تحريم), آيه 9.
32 . سوره (توبه), آيه 12.
33 . سوره ممتحنه) آيه 8.
34 . سوره (بقره), آيات 193 و 256.
35 . (دائرة المعارف الاسلامية), ج78/9.
36 . سوره (بقره), آيه 256.
37 . همان مدرك 193/.
38 . (شخصيت وانديشه هاى كاشف الغطاء), به كوشش احمد بهشتى43/, كانون نشر انديشه هاى اسلامى.
39 . سوره (نحل), آيه 125.
40 .سوره (انفال), آيه 42.
41 . تفسير (الميزان), ج68/2.
42 . تفسير (الكاشف), ج297/1.
43 . (سنن ابى داود), ج18/3, كتاب الجهاد, حديث 2532.
44 . سوره (محمد), آيه 35.
45 . سوره (انفال), آيه 61.
46 . (الاستعانة بغيرالمسلمين)116/.
47 . تفسير (نمونه), ج490/21.
48 . سوره (بقره), آيه 190.
49 . همان مدرك 193/.
50 . سوره (نساء), آيه 75.